سرباز ولایت

  • خانه
  • امام زمانم 

وطنم_ایران

06 مرداد 1404 توسط سبا نظرپور

بسمه تعالی

 

نام بیمار:اسرائیل

نام پزشک:سیدعلی خامنه ای

پزشک بخش:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 

تشخیص پزشک: غده سرطانی

تجویز پزشک:هر 6ساعت یه موج موشک از انواع کروز .بالستیک.فتاح. خیبرشکن.سجیل ودرمواقع بدحالی هایپرسونیک

بیماردرحال شیمی درمانی است 

وغده سرطانی درحال پاکسازی 

 

ممنون از کادر درمان 

یاعلی مدد

#جانم_فدای_وطنم😍❤️‍🔥

#ایران_عزیز_جهان

#نشر_حداکثری_با_شما

@hajkhasm_Soleimani

 نظر دهید »

صدقه بده، کفن جیب ندارد

06 مرداد 1404 توسط سبا نظرپور

⸻

 

پیرزنی مبلغ ۲۰۰ هزارتومان را گم کرده بود.

در خیابان برگه‌ای نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:

 200هزارتومان گم کرده‌ام. هر کس آن را پیدا کرد، لطفاً به این آدرس برگرداند:

واحد شماره … مستمری من کم است و به این پول نیاز دارم.

حتی پول کافی برای خرید نان هم ندارم.»

 

مردی تصمیم گرفت وانمود کند که پول را پیدا کرده است. 200هزارتومان برداشت و به سمت محل اقامت پیرزن رفت.

وقتی پول را به پیرزن داد، او شروع به گریه کرد و گفت:

«پسرم، تو دوازدهمین کسی هستی که با پول نزد من می‌آید و می‌گوید که این مبلغ را پیدا کرده.»

 

مرد لبخند زد و به سمت آسانسور برگشت.

پیرزن صدایش زد و گفت:

«پسرم، لطفاً آن اعلامیه را پاره کن،

من سواد ندارم و آن را ننوشته‌ام…»

 

و ایستاد و گریه کرد و گفت:

«همدردی شماست که به من امید می‌دهد

و باعث می‌شود زیبایی دنیا را احساس کنم.»

 

کسی را که نیازمند است تنها نگذار، در حالی که تو در نعمت غرقی…

صدقه بده، کفن جیب ندارد!

 #صدقه

(صدقه بده، کفن جیب ندارد)

جمله‌ای که دل را می‌لرزاند…

 

@hajkhasm_Soleimani

 نظر دهید »

آقاجانم

13 مرداد 1403 توسط سبا نظرپور

راست می‌گفت:در آستانه طلوع خورشید،

ستارگان یک‌به‌یک غروب می‌کنند…!

- عزیزنا؛عجل علی ظهورک

#امام‌زمان‌قَلبَم 

@hajkhasm_Soleimani

 نظر دهید »

اباعبدالله

13 مرداد 1403 توسط سبا نظرپور

علےموذنےخیلےقشنگ‌میگہ‌ڪہ:

هرڪسےدرعاشقی،سبڪ‌خودش‌رادارد

منم‌مجنون‌توبودن‌رابرگزیدم‌

‘’حسین‌من'’🖤🔗

#اباعبدالله

@hajkhasm_Soleimani

 نظر دهید »

زندگی

30 تیر 1402 توسط سبا نظرپور

شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند…

اولین بار بود که کلم می دید . 

با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است ‌.

 ‌

اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد

اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و…

با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . ! 

گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت . 

وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود!

آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست…

ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم 

درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . .

و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ،

 نه خوردنی و نه پوشیدنی بود 

 فقط دور ریختنی بود . . . ! 

زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم .

لبتون خندان دلتون خوش

 

 1 نظر
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

سرباز ولایت

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس